۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

بیله دیگ بیله چقندر

داستان که در زیر می آید ، قسمتی از داستان بیله دیگ بیله چقندر اثر جمالزاده است . اصل قصه بر این منوال است که جمالزاده یک دلاک در فرنگ می بیند که قبلا به ایران آمده و کتابی در مورد آن نوشته است :
فصل سوم ، ملت و دولت ایران
ایرانیها عموما متوسط القامه هستند . زیاد حرف می زنند و کم کار می کنند . خیلی خوشمزه و خنده دوست هستند ولی گریه ی بسیار می کنند . زبانی دارند که مار را از سوراخ بیرون می کشد . بچه ها کچل هستند و مردها سر را می تراشند و ریش را ول می کنند ولی یک چیز غریبی که در این مملکت است این است که گویا اصلا زن در آنجا وجود ندارد . تو کوچه ها دخترهای کوچک چهار پنج ساله دیده می شود ولی زن هیچ در میان نیست . در این خصوص هر چه فکر می کنم عقلم به جایی نمی رسد . من شنیده بودم که در دنیا شهر زنان وجود دارد که در آن هیچ مرد نیست ، ولی شهر مردان به عمرم نشنیده بودم . در فرنگستان می گویند ایرانیها هر کدام یک حرمخانه دارند که پر از زن است . الحق هموطنان من خیلی از دنیا بی خبر هستند . در ایرانی که اصلا زن پیدا نمی شود . امان از جهل .
...
یک روز از یکی از ایرانیانی که خیلی با من رفیق بود و دارای چندین اولد بود پرسیدم پس زن تو کجاست . فورا دیدم سرخ شد و چشمهایش دیوانه وار از حدقه بیرون آمد و حالش به کلی دگرگون شد . فهمیدم خطای بزرگی کرده ام . عذر خواستم و از آن روز به بعد فهمیدم در این مملکت نه فقط زن وجود ندارد بلکه اسم زن را هم نمی توان بر زبان آورد .
چیز دیگری که در ایران خیلی غریب است این است که یک قسمت عمده ی مردم که تقریبا نصف اهل مملکت می شود ، خودشان را سر تا پا توی کیسه ی سیاهی می بندند و حتی نفس کشیدن هم روزنه ای نمی گذارند و همینطور در همان کیسه ی سیاه تو کوچه رفت و آمد می کنند . از اشخاص هیچ حق ندارند در قهوه خانه ای یا جایی داخل شوند . حمامشان هم حمام مخصوصی است و در مجلسهای عمومی هم از قبیل مجلس روضه و عزا جای مخصوصی دارند . این اشخاص تا وقتی تک تک هستند هیچ صدا و ندایی از آنها بلند نمی شود . ولی همینکه با هم جمع می شوند غلغله ی غریبی راه می افتد . به نظرم اینها هم یکجور کشیش ایرانی هستند . مثل کشیشهای غریب و عجیبی که در فرنگستان خودمان هم هست . اگر کشیش هم باشند مردم چندان احترامی به آنها نمی کنند و حتی اسم آنها را "ضعیفه" گذاشته اند که به معنی ناتوان و ناچیز است .
حالا چند کلمه از مردها حرف بزنیم . مردهای ایران به کلاهشان شناخته می شوند و سه دسته ی عمده هستند که هر دسته حالات و کیفیات مخصوصی دارند . از این قرار : زرد کلاه ها ، سفید کلاه ها ، سیاه کلاه ها
دسته ی اول که آنها را عموما "مشهدی" و "کربلایی" می نامند و اغلب رعیت و نوکر هستند . نمی دانم به چه سبب نذر کرده اند که در تمام مدت عمرشان هر چه می توانند بیشتر کار بکنند و نتیجه ی زحمت بالتمام به آن دو دسته ی دیگر مردم یعنی سفید کلاه ها و سیاه کلاه ها تقدیم کنند . و در این مسئله چنان مصرند که چه بسا خود و کسانشان از گرسنگی و سرما می میرند و بی کفن به خاک می روند در صورتی که سیاه کلاه ها و سفید کلاه ها از حاصل دست رنج آنها اینقدر دارا می شوند .
...
این طایفه ی زرد کلاه ها از نعمت آزادی و برادری و برابری که در فرنگستان حرفش همه جا در میان است و خودش هیچ جا نیست متمتع هستند . مثلا آزادی آنها به حدی است که می توانند دار و ندار و عرض و ناموس و حتی جان خود و کسان خود را فدای سیاه کلاه ها و سفید کلاه ها بکنند و احدی مانعشان نیست و همچنین است در خصوص برابری که راستی اگر میان هزار تای آنها بگردی یکی پیدا نمی شود که چیزی داشته باشه که دیگری نداشته باشد و در تهی دستی و نداری از نعمت برابری کامل برخوردار هستند و حتی وقتی می میرند برای آنکه همه با هم برابر باشند هیچ سنگ و آجر و نشانه ای روی قبر خود نمی گذارند و طولی نمی کشد که باد و باران اثر قبر آنها را هم محو نموده و همه با خاک هم مساوی می شوند . اما در باب برادری ، طبقه ی مذکور برادری را به جایی رسانده که همدیگر را "داش" صدا می کنند که به معنی برادر است .
حالا برسیم بر سر سفید کلاه ها که به "شیخ" و "آخوند" معروف هستند . اینها در میان مردم احترام به خصوصی دارند و چون به کلاهشان شناخته می شوند ، هر چه پارچه گیر می آورند می پیچند دور سرشان و حالت مناری را پیدا می کنند که بر سر آن لکلکی باشد . یک روز محرمانه از یک نفر ایرانی پرسیدم اینها چرا اینطور کله ی خود را می پوشانند . گفت ندیده ای وقتیکه انگشتی معیوب می شود سر آن را کهنه ای می پیچند شاید اینها هم مغزشان عیب دارد و می خواهند نگذارند از خارج هوای آزاد به آن برسد .
این طایفه ی سفید کلاه ها خیلی باوقار و سنگین هستند و برای حفظ موازنه و تعادل که این عمامه ی سنگین کله ی آنها را به عقب نکشد سعی دارند که حتی المقدور ریششان را هم سنگین کنند و این عمامه ی کذایی از یک طرف و آن ریش و پشم از طرف دیگر به سر و صورت آنها شکل یک دسته هاون چوبی را می داد که یک سرش سفید و یک سرش سیاه باشد و در دستگیر آن چشم و ابرویی تعبیه کرده باشند .
این سفید کلاه ها به اندازه ای موقر و متین هستند که وقتی از کوچه می گذرند انسان ناگزیر به آنها سلام می کنند ولی با وجود این در سال یک دو ماهی هست که جنون به سر اینها می زند و سوار اسب و الاغ و قاطر شده و بیست و چهار ساعت شبانه روز را ارکاب کش در کوچه و بازار می گردند و به حدی داد و فریاد می کنند که حال آن ها مردم را به رقت می آورد و رفته رفته از همه جا صدای گریه و ناله بلند و کار به جایی می رسد که زرد کلاه ها که در هر آنی برای خدمت به دو طبقه ی دیگر حاضر به فدا کردن جان و مال خود هستند کفنها به گردن انداخته و با شمشیرهای کوتاه مخصوصی که "قمه" می نامند سر و کله ی خود را می شکافند و در کوچه و بازار خون جاری می شود .
در تمام مدت اقامتم در ایران خیلی دلم می خواست بفهمم شغل و کار این طایفه ی سفید کلاهها چیست ولی عاقبت معلوم نشد . اما هر چه هست باید شغل محرمانه ای باشد که دور از انظار مردم به عمل می آید و گمان می کنم صنعتی است دستی . چه مردم عموما دست آنها را می بوسند روزی به یکی از آشناهای ایرانی گفتم من می دانم که این کلاه سفید ها یک صنعت یدی دارند ولی نمی دانم چه صنعتی است . گفت بله صنعت بزرگی است که مملکت ایران از سایه ی آن زندگانی می کند . باقی است و الا ااگر این صنعت نبود چرخ امور می خوابید و شیرازه ی کارها از هم می گسیخت . پرسیدم اسم این صنعت عالی چیست ؟ گفت رشوه . خجالت کشیدم بگویم معنی این کلمه را نمی دانم و زیر سبیل در کردم و هنوز هم معنی آن دستگیرم نشده و اصلا ممکن هم هست که یارو ما را دست انداخته باشد . چون در دنباله ی همان صحبت گفتم آری دیده ام که عموما دست این کلاه سفید ها سرخ است . لابد اثر صنعتی است که گفتی . جواب داد نه . این سرخی خون دل مردم است . ولی بعد ها فهمیدم که بیخود گفته و سرخی دست آنها از حنا است و لهذا عقیده ام درباره ی حرفهای دیگرش هم سست شد . به هر حیث صنعت مزبور هر چه باشد انگشت شسب و سبابه د رآن باید مدخلیت تام داشته باشد ، چه مدام سعی دارند که این دو انگشت را ورزش و مشق بدهند و بدین قصد ریگهای گردی را سوراخ کرده و ریسمان دوانده روز و شب در میان این دو انگشت می گردانند که انگشتها قوت بگیرد .
...
این مردها ، این زنها ! بیله دیک بیله چقندر !
این ملت ، این دولت ! بیله دیک بیله چقندر !
این ادارات ، این مستشار ! بیله دیک بیله چقندر !

هیچ نظری موجود نیست: