بچه که بودم همه بهم می گفتن عجب بچه ی شیرینیه . خوش مزگی می کردم و همه می خندیدند . کلی هم مادرم قربون صدقم می رفت . اما چون بچه بودم و به سن تمیز نرسیده بودم ، متوجه آن روحیه ی متعالی طنز خود نشدم . بزرگتر که شدم و رفتم دبیرستان اونقدر تیکه ی نمکی انداختم و دلقک بازی درآوردم که همه بهم گفتن یخمک . اونجا بود که فهمیدم در درون من استعداد عظیم کمدی نهفته است !
اما چرا الان شروع کردم به نوشتن ؟
دیدم یه بغضی تو گلومه که پایین نمی ره . نه می تونیم فریاد بزنیم که کتکَ رو خوردیم ، نه می تونیم سکوت کنیم که بهمون انگ اغتشاشگر می زنن ، نه می تونیم سبز ببندیم که رنگ ساداته و برادرها ، خواهرها چشاشون در می آد ، نه می تونیم ... فقط باید بنشینیم خونه روی مبل راحتی ، زیر کولر ، رسانه ی ملی تماشا کنیم که ایران شده گلستون و خس و خاشاک هم که خدا رو شکر گرفتن و دارن می گن ما منافقیم و پول گرفته بودیم . برای همین شد گفتم شروع کنم به نوشتن ، درد و دل کنم و حرفهای دلمو خالی کنم .