خدایا در این 20 سال از زندگیم بسیار سرکشی کرده ام و رهنمود از رهت نگرفتم . اما خدایا اگر درب توبه بازگشت را به روی این بنده ی خطاکار ببندی پس من به روی دامان که سر بگذارم و گریه کنم ؟ به کجا روم ای پناه بی کسان ؟ اگر بر حلقه ی ملکوت کبریایت بکوبم و جوابم کنی و درب به رویم نگشایی ، من در کدام خانه از برای پناه در این سرگردانی ماوا بجویم ؟ به کدام بیابان سر بگذارم ؟
امشب تو را صدا می کنم ، آری پس از این همه ساعت ندامت و فراموشکاری . تو را از یاد می بردم . به قول خودت در کتاب مقدست : زمانی که کشتی نشستگانید و موج به کشتی شما یورش می برد ، می ترسید ، در ضمیر خود ، آشکارا و نهانی ، اما وقتی از همان کشتی شما را به سلامت در ساحل پیاده می کنم ، همه چیز از یادتان می رود و به کارهای قبلیتان روی می آورید .
تابع فرمان تو نشدم ، اما خود می دانی که بر حق الناس دستی نیازیدم که امروز از ناس طلب بخشش کنم . دلی نیازردم که بخواهم مرهمی یابم . پس به درگاهت گریان و زار آمدم که راهم دهی .
نمی دانم آنی بعد نفسی بر این لاشه ، درون و برون ، می رود و می آید یا نه . نمی دانم این جمعه ایستاده و ناطق به خانه برخواهم گشت یا در حالت خوابیده و ساکت مرا می آورند . نمی دانم راه من ، راه حسین است یا خود را می فریبم .
خدایا ، مگر حسین به پا نخواست و خود را فدا نکرد تا به ما بفهماند که نباید در برابر ظلم و جور و حق کشی بر متکای راحتی تکیه زد . پس اینان به نام حسین با ما چه می کنند ؟
از کودکی به ما گفته اند حسین به پا خواست ، جان خود و نزدیکان را به خطر انداخت ، شمشیر از نیام برکشید ، خون داد و سرور شهیدان دو عالم شد . خون برای منع افراط و تفریط در دین . شمشیر از برای نشان دادن به پا خیزی در مقابل مستبد . شهادت از برای رسوایی هر گونه ظلم و ستم . اما نه حال که مدت مدیدیست که من نیز به پا خواسته ام ، با این تفاوت که شمشیری هم در دست ندارم . من با شاخه گلی و پارچه ی سبزی که میراث پیشوای اول تشیع ، مولایم علی ، است بر استبداد و خودکامگی تاختم و به دنبال حق خود آمدم .
خدایا حکم مرگ ما را به جرم ارتداد از جارچیان دین مبینت داده شد . که البته خود بهتر می دانی کاین حکم از چه زمانی بر من بدادند . حکم دادند شما غلط فرمودید . حکم دادند محاربه با خدای احد ، استغفرالله . حکم دادند ای قاسطین و فاسقین . حکم ها دادند در این عرصه ی آلوده به ریا . حال من مانده ام کدام حق و کدام باطل ؟ من مانده ام جرم من چیست که به مطالبه از حق برخواسته ام ؟ جرم من چیست که تو را آفریدگار زیبایی و لبخند می دانم ؟ جرم من چیست ؟
نمی دانم روزی اگر در این راه کفن شوم به بهشت می روم و شهید راه تو می گردم ، چه سعادتی از این بالاتر ، و یا بر آتش جهنم صد بار بسوزانیم به جرم ارتداد ، ارتحاب ، ارتکاب .
اما این راه عنادیست که گزیدم که خود دانی دیر سالیست گزیده ام و خود نوید دادی افراد استقامت کننده بر هر راه به آخر آن می رسند .
خدایا در این زمان که تاریکی بر روشنی مستولی شده اما سحر نزدیک است ، ای انورالمنورین ، برایت نیاز آوردم که جوابم دهی .
خدایا اگر این بنده ی ناچیز در آدینه به جمع از نفس افتادگان درآمدم به خانواده ام صبر ده ، که می دانم به نظر تو تاب تحمل ندارند .
پروردگارا ، اگر در جمع اسیران گرد آمدم به من زبانی باز و روحیه ای آکنده از شجاعت ده ، تا حرف خود را بیان کنم و از راه خود پشیمان نگردم .
مولای من ، مرا زیر سیلی ها و لگدها و تف های این نامردمان تنها مگذار و کمر مرا خم مکن .
دعا کردم به امید استجابت ، ای تنها ناجی بندگان .
26 شهریور 1388
اشتراک در:
پستها (Atom)